هندسه زندگیمان در چارچوبی خلاصه میشود که هیچ قرینه ای ندارد و هیچ مشابهی در ورای آن جای نمیگیرد
شاید بی نهایت ضلعی که در این چارچوب خلاصه می شود
محیطی بسته باشد که روزی از هم متلاشی خواهد شد
و آن روز ، روز آزادی است، و آن آزادی جز لذت مرگ نیست
و آن مرگ جز شیرینی همخوابگی با فاحشه ای نیست
و آن شیرینی جز زجر پشیمانی نخواهد بود
و زجری که در هیچ دنیایی پایانی برایش پیدا نخواهیم کرد
و آخر میفهمیم که این بی نهایت ضلعی به دایره ای خلاصه می شود و ما مدت هاست به دور آن می چرخیم و می چرخیم و می چرخیم
و چیزی جز یه تکرار ابلهانه را با چشم نمی توانیم ببینیم
و بعد از گذشت دایره ها تازه می فهمی که هیچ چیز نمی گذرد و ما در حال تکراریم
تکراری بیهوده
بیهوده چون نمی توانیم از این چارچوب بسته خارج شویم
چارچوبی که ذهنمان ،عشقمان، شهوتمان، ثروتمان و همه و همه در آن خلاصه می شود
چه زیبا گفت پناهی:
ميزي براي کار/ کاري براي تخت /تختي براي خواب /خوابي براي جان /جاني براي مرگ /مرگي براي ياد /يادي براي سنگ /این بود زندگی
ولی باید گفت : این بود زندگی؟
محمدرضا
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
برچسبها: